ژان پل سارتر

کلمه پوچی اکنون زیر قلمم زاده می شود، کمی پیش، در باغ، نیافتمش، ولی دنبالش هم نمی گشتم، نیازی به اش نداشتم: من بدون کلمات می اندیشیدم، در باره چیزها، با چیزها. پوچی نه تصوری در سرم بود نه آوای یک صدا، بلکه آن مار مرده دراز دم پاهایم بود، آن مار چوبی. مار یا چنگال یا ریشه یا پنجه کرکس، اهمیتی ندارد. و بی آنکه چیزی را به وضوع تقریر کنم، می فهمیدم که کلید وجود، کید تهوع هایم ، کلید زندگی خودم را یافته بودم. به راستی، همه آنچه توانستم بعدا دریابم، به این پوچی بنیادی تحول می یابد. پوچی: باز هم کلمه ای دیگر، من با کلمات می جنگم، آنجا چیز را لمس کردم. اما اینجا می خواهم خصلت مطلق این پوچی را تعیین کنم. یک حرکت، یک رویداد توی دنیای کوچک رنگین انسانها هرگز جز به وجه نسبی پوچ نیست: در نسبت با اوضاع و احوالی که ملازم آن اند. مثلا سخنان یک دیوانه در نسبت با موقعیتی که در آن است پوچ است ولی نه در نسبت با دیوانگیش، اما من، کمی پیش، مطلق را تجربه کردم: مطلق یا پوچ. آن ریشه - هیچ چیزی نبود که در نسبت با آن، این ریشه پوچ نباشد. اوه! چطور می توانم به کلمات درش آورم؟ پوچ: در نسبت با ریگها، با کپه های سبزه زرد، با گل خشکیده، با درخت، با آسمان، با نیمکت های سبز. پوچ، تحول ناپذیر، هیچ چیز - حتی یک سرسام عمیق و نهانی طبیعت- نمی توانست توضیحش دهد. پیداست که من همه چیز را نمی دانستم، جوانه زدن بذر و رویش درخت را ندیده بودم، اما ... به خاطر هیچ، از سر ستیزه جویی، برای ظاهر کردن رنگ صورتی پوچ یک خراش روی چرم خرمایی: برای بازی کردن با پوچی دنیا. ولی وقتی پایم را پس کشیدم، دیدم پوسته همان طور سیاه مانده است.


گزیده ای از کتاب:

سارتر، ژان پل، تهوع، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، تهران، نیلوفر، 1355



ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده معروف فرانسوی متولد 1905 و بانی مکتب اگزیستانسیالیسم است. از دیگر آثار او 

  • مرده های بی دفن و کفن
  • روسپی بزرگوار
  • دست های آلوده
  • جنگ شکر درکوبا