زاهاریا استانکو

 مردم مهربان، هر جور که میل شماست! ولی بدانید ، من به کمونیست ها رای دادم!... به کمونیست ها... من آن طور رای دادم که، اگر "مارداره" زنده بود، همان طور رای می داد. اگر زنده بود.. جمعیت با تحسین به ندای او پاسخ داد. اول یک نفر، آن هم نه چندان بلند، ولی بعد به تدریج صداهای دیگری به آن اضافه شد، تا اینکه به فریادی یکپارچه و بلند از جانب جمعیت تبدیل شد. فریادی که به آسمان بلند شد و از آن جا دوباره به صورت باران، بر مردمی که جلو حوزه انتخاباتی ازدحام کرده بودند فرو ریخت. با وجود این رگبار، کسی از جای خود تکان نخورد. پرچم های سرخی که در دست عده زیادی از مردم بود، به هوا بلند شد و به موج در آمد. و نخستین کسان، به طرف اتاق اخذ رای و صندوق رای حرکت کردند. بیوه مارداره کنار در ایستاده بود زیر باران بود، بچه هایش دور و بر او بودند و دو قلوی شیر خوار روی دست هایش. همه آنها بطور مستقیم زیر باران بودند. باد شدت گرفته بود و باران، مثل سیل از آسمان می ریخت. باد و باران.. باد و باران... باد و باران... و اسب، مثل مجسمه، بی حرکت همچون مجسمه برنجی، با گوش های بریده، کنار آنها ایستاده بود... اسبی که گوش هایش را، برادران چپورانو بریده بودند.. برادران چپورانو... بخارست 1958-1969


گزیده ای از کتاب:

استانکو،زاهاریا، باد و باران، ترجمه پرویز شهریاری، تهران، پژواک، 1383


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد